loading...
دنیای رمان
لایو بازدید : 0 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

نوید ماشین را گوشه ای زیر پل نگه داشت..اریا نگاهی به اطراف انداخت..
بیژن ان طرف با فاصله ی نسبتا زیادی ایستاده بود..دستانش را با اضطراب به هم می مالید..
نوید نگاهش کرد و گفت :به نظرت میشه بهش اعتماد کرد؟..
اریا مکث کوتاهی کرد و گفت :فعلا چاره ای نداریم..به چهره ش که نمی خوره زرنگ باشه..مگه نمی بینی چطور عین بید داره می لرزه؟..
-- اگه بخواد زرنگ بازی در بیاره چی؟..
اریا با عصبانیت گفت :خیلی بیجا کرده..اون ترسیده..هم ازش ادرس داریم هم جرمش با این کار سنگین تر میشه..اینطور که این داره می لرزه حاضره همه جوره همکاری کنه تا زندان نیافته..
--ولی میافته..
-اونو دیگه قاضی مشخص می کنه..فعلا همه ی دغدغه ی من پیدا کردن بهاره..

نوید سرش را تکان داد و ارام گفت :نگران نباش..ایشاالله پیداش می کنیم..
اریا دندان هایش را با خشم روی هم سایید..دستش را مشت کرد و از پنجره بیرون را نگاه کرد..
زیر لب غرید :وای به حال ِ شاهد اگر بلایی سر بهار اورده باشه..به ولای علی زنده ش نمی ذارم..خودم می کشمش..
نوید نگاهش کرد..اریا از زور خشم سرخ شده بود..درکش می کرد..بهار زن اریا بود و با فکر به اینکه تا به الان ممکن است چه بلاهایی به سرش امده باشد این چنین ارام و قرار نداشت..

با صدای نوید سرش را چرخواند..
--اریا انگار اومد..
هر دو در جایشان جابه جا شدند .. نگاه دقیقی به ماشین انداختند..
اریا گفت :خودشه..همین ماشین بود..
مردی با ظاهری اراسته و هیکلی ورزیده از ماشین پیاده شد..با بیژن دست داد..سوئیچ و بسته ای را به طرفش گرفت..بعد از گرفتن انها توسط بیژن مرد ارام پشتش زد وبا لبخند از کنارش رد شد..

نوید با شک گفت :چی توی اون بسته ست؟..
--بی شک پول ِ..حق زحمه ش رو گرفته..
--یعنی دستش با اونا تو یه کاسه ست؟..
--نمی دونم..به سروان مه ابادی بگو بیژن رو با خودش ببره ستاد..

نوید اطاعت کرد..به سروان خبر داد..بعد از ان اریا دستور حرکت داد..
اریا :مواظب باش گمش نکنی..
--باشه ..حواسم هست..

ان مرد روی پل ایستاد..کمی اطرافش را نگاه کرد..به طرف خیابان رفت..تمام مدت نوید به صورت نامحسوس تعقیبش می کرد..
یک تاکسی کنار مرد ایستاد..سوار شد..تاکسی حرکت کرد..نوید هم پشت سرشان بود..نزدیک به یک ساعت تو جاده بودند..
وارد یک جاده ی فرعی شدند..اطرافشان بیابان بود..در ان تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد..
اریا :توی این تاریکی به خاطر چراغای ماشین دیده می شیم..سعی کن با فاصله دنبالش بری..ولی گمش نکن..
نوید سرش را تکان داد و گفت :باشه..ولی یه چیزی اریا..
--چی؟!..
--تا سر فرعی احساس می کردم یه ماشین داره تعقیبمون می کنه..بعد که پیچدم تو فرعی غیبش زد..به نظرم مشکوک بود..
اریا سکوت کرد..بعد از چند لحظه گفت :تو مطمئنی؟!..
--اره..
نفسش را بیرون داد و به عقب برگشت..کسی نبود..

ماشین جلوی دری بزرگ ایستاد..هیچ خانه ای ان اطراف نبود..نوید کمی دورتر ترمز کرد..مرد از ماشین پیاده شد..تاکسی دنده عقب گرفت و از انجا دور شد..
نگاه اریا و نوید به ان مرد بود که زنگ در را فشرد و بعد از چند لحظه در باز شد ..مرد رفت داخل و در را بست..

نوید به اریا نگاه کرد و گفت :خب حالا چکار کنیم؟..منتظر باشیم؟..
--من میرم یه سر و گوشی اب بدم..
--پس بذار منم باهات بیام..
--باشه..

هر دو پیاده شدند..
اریا :میریم پشت ساختمون..
خانه نمایی ویلایی داشت..با فاصله ی زیادی خانه های دیگری هم ان اطراف دیده می شدند..
پشت دیوار ایستادند..
اریا رو به نوید گفت :قلاب بگیر..
نوید قلاب گرفت..اریا از دیواربالا رفت ..دستانش را لبه ی دیوار تکیه گاه کرد و نگاهی به اطراف انداخت..همه ی چراغ های باغ روشن بود..یک سگ سیاه بزرگ ان طرف درست رو به روی در بسته شده بود..یک نگهبان هم کنارش ایستاده بود..
دو نفر از ساختمان خارج شدند..اریا سرش را خم کرد..
نوید :چی شد؟..چیزی می بینی؟..
اریا ارم زیر لب گفت :یه سگ و یه نگهبان تو حیاطن..
پایین امد و گفت :بریم اونطرف رو هم یه نگاه بندازیم..

نوید با تکان دادن سر حرفش را تایید کرد..ان طرف ویلا را هم بررسی کردند..ظاهرا جز ان نگهبان و سگ کسی در حیاط نبود..
ان دو نفر کمی با نگهبان حرف زدند و بعد هم وارد ویلا شدند..

اریا :نگهبان مسئله ای نیست از پسش بر میایم..سگه رو باید یه کاریش کنیم..
نوید لبخند خاصی زد و گفت :اون با من.. نگهبان هم با تو..
اریا ابرویش را بالا انداخت و گفت :می خوای چکار کنی؟!..
--اینجور مواقع من همیشه چی میگم؟!..هر وقت میری ماموریت با تجهیزات کامل برو پسرخاله جان..نه اینکه فقط خودت باشی و اسلحه ت..واسه ی مجرما با اسلحه ت میری واسه ی نگهبانا و سگاشونم باید سلاح ِ خاصی داشته باشی..
ابروشو انداخت بالا و با لبخند گفت :سگا عاشق سوسیسن..پس این یه قلمو نباید فراموش کرد..همینجا باش تا برگردم..

بدون اینکه به اریا فرصت حرف زدن بدهد به طرف ماشین رفت..از توی بسته ای که روی صندلی عقب بود یک سوسیس بیرون اورد..پیش اریا برگشت..

اریا با تعجب به سوسیس نگاه کرد وگفت :نمی خوای بگی که تو هر جا میری با خودت سوسیس می بری؟!..
نوید خندید و ارام گفت :نه ولی می دونستم امشب باید عملیات007 رو اجرا کنیم..خونه ای که توش کسی رو گروگان گرفتن یا زندانی کردن بدون سگ نیست..اینو محض احتیاط اوردم ..
--خب حالا می خوای باهاش چکار کنی؟..
--مطمئنا نمی خوام سرخش کنم بخوریم..فقط صبر کن وببین..
شیشه ی کوچکی از داخل جیبش بیرون اورد..روکش سوسیس را باز کرد و کمی از محتویات شیشه را رویش خالی کرد..
--این داروی بیهوشی ِ..میدم بخوره تخت بکپه..
اریا سرش را تکان داد و گفت :خیلی خب..بازم خوبه اینو اوردی..
--من همیشه فکرم اینجور مواقع خوب کار می کنه برادر من..
اریا با لحنی محزون و گرفته گفت :ولی من فعلا مغزم قفل کرده..
نوید نیم نگاهی به او انداخت و چیزی نگفت..
--قلاب بگیر برم بالا..

اریا قلاب گرفت..نوید از دیوار بالا رفت ..وقتی نگهبان به ان طرف حیاط رفت نوید سوسیس را جلوی سگ پرت کرد..
سگ زوزه ی خفیفی کشید ونظرش به سوسیس جلب شد.. کمی بو کشید..ان را به دندان گرفت و با ولع خورد..
نوید با لبخند زیر لب گفت :بخور نوش جونت..بعدش هم برو تخت بخواب..

سگ روی دست و پا نشست..سرش را روی دستانش گذاشت..چشمانش ارام ارام بسته شد..نگهبان به طرفش رفت..

نوید رو به اریا گفت :الان وقتشه..برو ببینم چکار میکنی جناب سرگرد..
اریا از دیوار بالا رفت..نگهبان حواسش به سگ پرت شده بود..
اریا اهسته پرید پایین..از کنار دیوار رد شد و به ان طرف رفت..پشت نگهبان ایستاد..بدون فوت وقت ضربه ی محکمی به پشت گردنش زد..نگبان ناله ای کرد .. روی شکم افتاد زمین و بیهوش شد..
اریا در حیاط را باز کرد..نوید وارد شد..
هر دو اسلحه هایشان را در اوردند و پشت دیوار مخفی شدند..

پشت ساختمان مخفی شدند..اریا با شنیدن صدای گفتگویی که از داخل ساختمان می امد انگشت اشاره ش را به نشانه ی سکوت روی بینی گذاشت..
نوید سرش را تکان داد و زیر لب گفت :چی شده؟!..
اریا به انطرف اشاره کرد..خودش حرکت کرد..نوید هم پشت سرش بود..زیر پنجره نشست..نوید رو به روی اریا نشست..
اریا به پنجره اشاره کرد..نوید سرش را تکان داد..
اریا اهسته سرش را بلند کرد تا بتواند داخل را ببیند..ولی پرده کشیده شده بود..به زور توانست از بین لبه ی دو پرده انها را ببیند..
با دیدن بهار که روی تخت نشسته بود قلبش لرزید..نگاهش روی شاهد چرخید..کنار بهار نشسته بود..

نوید ارام گفت :اریا چیزی می بینی؟..
--اره..بهار اینجاست..
نوید سرش را بلند کرد..
هر دو داخل اتاق را نگاه می کردند..
*******
شاهد بعد از چند دقیقه برگشت تو اتاق..چشمام از زور گریه سرخ شده بود..ولی جلوی این نامرد اشک نمی ریختم..
سینی غذا تو دستاش بود..گذاشت رو میز..حتی نگاهش هم نکردم..روی تخت نشست..سرمو برگردوندم..ولی چونم رو با دستش گرفت و صورتشو رو به روی صورتم قرار داد..
خواستم سرمو بکشم عقب که نذاشت..
زیر لب غریدم :ولم کن کثافت..
پوزخند زد و گفت :ولت کنم؟!..هه..من تازه پیدات کردم خانم کوچولو..باهات خیلی کارا دارم..فکر کردی به همین اسونی بی خیالت میشم؟..نه عزیزم..هنوز شاهد رو نشناختی..

پوزخند زدم و زل زدم تو چشماش..چونه م رو ول کرده بود..
- واقعا عمل بچگانه ای انجام دادی..هه..اینکه منو جلوی خونه م بدزدی..که چی بشه؟..من شوهر دارم ..نمی فهمی اینو؟..
سرشو تکون داد و خیلی ریلکس گفت :چرا می فهمم..ولی گفتم که..اصلا برام مهم نیست..چه شوهر داشته باشی..چه نداشته باشی..در هر دو حالت ماله منی..درضمن عمل من بچگانه نبود..اینو تو گوشات فرو کن..من یک هفته ی تمام جلوی خونه تون کشیک می دادم..هر وقت می اومدی بیرون با اون شازده پسر بودی..تنها گیرت نمی اوردم..با پای خودت هم که نمی اومدی..مجبور به این کار شدم..وگرنه راه های دیگه ای هم برای تصاحبت بود..اسون ترین راه این کاری بود که من انجام دادم..همیشه از راه های اسون شروع می کنم..اگر به نتیجه ی دلخواهم نرسیدم..اونوقت راه سخت رو در پیش می گیرم..

بشقاب غذا رو گرفت جلوم..با حرص زدم زیرش..بشقاب افتاد کف اتاق و محتویاتش پخش زمین شد..
صورتش از زور عصبانیت سرخ شده بود..نگاه من هم پر از خشم بود..نگاهش به بشقاب بود و نگاه من به اون..
سرشو برگردوند..از نگاهش ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم..
به طرفم خیز برداشت..پشتمو چسبوندم به بالای تخت..با همون نگاه خشمگینش صورتشو اورد جلو..دقیقا رو به روی صورتم نگه داشت..
در همون حال زیر لب گفت :می خوای لج کنی اره؟..فکر عواقبش هم نیستی درسته؟..خیلی خب..من و تو به هر حال فردا از اینجا میریم..ولی بذار قبلش یه ..
ادامه نداد.. ولی لبخند و نگاهش به تنم لرزه انداخت..خدایا چی تو سر این نامرد می گذره؟!..

تا به خودم بیام دیدم تو اغوشش هستم..دست و پا می زدم ولی ول کنم نبود..
شالم رو از روی سرم کشید..صورتمو می بوسید..اینبار پاهامو هم اورده بودم بالا تا از خودم دورش کنم..ولی عین کنه چسبیده بود به من..
نفسم داشت بند می اومد..لبامو نمی بوسید ولی صورتمو غرق بوسه کرده بود..حالم داشت بد می شد..

با صدایی که بغض درش کاملا هویدا بود گفتم :بکش کنار کثافت..ولم کن..بسته..تمومش کن..
ولی اون به کار خودش ادامه می داد..
دیدم دستش به طرف یقه ی لباسم اومد..همون موقع تقه ای به در اتاق خورد..
شاهد خودشو ازم دور کرد..صورتش سرخ شده بود..چشماش کمی خمار بود..

صورتشو به طرف در گرفت و تو موهاش دست کشید..
--چی می خوای؟..
صدای خشن و زمختی از پشت در گفت :قربان چند لحظه بیاید..

شاهد پوفی کرد ودستی به یقه ش کشید..
خودمو جمع کرده بودم و صورتم خیس از اشک بود..با وحشت نگاش می کردم..می ترسیدم کاری بکنه..
نیم نگاهی به من انداخت و گفت :بیا تو..
درباز شد..نگام چرخید..یه دوتا مرد قوی هیکل وارد اتاق شدند..و..
با دیدنشون جیغ خفیفی کشیدم ودستمو گرفتم جلوی دهانم..با ترس نگاهم روی اون دوتا بود..
*******
اریا با دیدن شاهد که بهار را در اغوش گرفته بود با خشم چشمانش را بست..فکش منقبض شده بود..ارام چشمانش را باز کرد..بهار تقلا می کرد..شاهد می بوسیدش..شاهد او را به خود می فشرد..
نوید با دیدن ان صحنه رویش را برگرداند ولی با دیدن اریا ترسید..
رگ گردنش متورم شده بود..نگاه سرخش به داخل اتاق بود..فک منقبض شده ش نشان از ان داشت که بسیار خشمگین است..
یک دفعه از جایش بلند شد..به موهایش چنگ زد..با حرص سرش را تکان داد..کف دستش را روی دهانش گذاشت و فریادش را خفه کرد..
از گوشه ی چشمش اشکی روی گونه ش چکید..سرش را بلند کرد..نگاهش ملتمسانه بود..به کجا و به چه کسی التماس می کرد؟..در دل خدا را صدا زد..امیدش به او بود..
طاقت نیاورد..فریاد کشید..ولی صدایش خفه بود..نوید به طرفش رفت..اریا دور خودش می چرخید..نوید شانه ش را گرفت..اریا برگشت..سرش را تکان داد..
نوید زیر لب گفت :اریا اروم باش..انقدر بی تابی نکن ..ممکنه گیر بیافتیم..

اریا دهان باز کرد تا چیزی بگوید که..
هر دو با شنیدن صدا برگشتند..
-- اسلحه هاتون رو بندازید زمین.. دستاتونو ببرید بالا..د یالا..
اریا که در ان لحظه خشم سراپا وجودش را فراگرفته بود و کسی جلودارش نبود به طرف مرد حمله کرد ..ولی مرد اسلحه ش را اماده ی شلیک کرد..نوید بازوی اریا را گرفت..
مرد فریاد زد :نشنیدید چی گفتم؟..اسلحه هاتونو بندازید..وگرنه همینجا خلاصتون می کنم..
نوید اسلحه ش را ارام انداخت زمین..
مرد :با پات پرت کن بیاد سمت من..
نوید همان کار را کرد..
مرد :دستتو بذار روی سرت..زود باش..
نوید نگاهی به اریا انداخت و دستش را روی سرش گذاشت..

مرد رو به اریا گفت :هی تو..چرا وایسادی؟..همون کاری که رفیقت کرد رو انجام بده..د یالا..
اریا با خشم نگاهش کرد..اسلحه ش را جلوی پای مرد پرت کرد..دستش را بالا برد..

مرد رو به مرد دیگری که نقاب داشت گفت : برو دستاشونو ببند..
مرد اطاعت کرد و به طرفشان رفت..
دست های اریا و نوید را بستند..
با دیدن اریا و نوید که کف اتاق افتاده بودند وحشت کردم..خدایا اریا اینجا چکار می کنه؟!..یعنی دنبالم گشته و..بعد هم پیدام کرده..
از دیدنش هم خوشحال بودم و هم می ترسیدم..از اینکه شاهد بخواد بلایی به سرش بیاره..وحشت داشتم..

شاهد با دیدن اریا از جاش بلند شد..پوزخندی پر از تمسخر به روی لباش بود..سرشو تکون داد و دور اریا چرخید..
اریا تقلا کرد تا بلند شه که شاهد پاشو گذاشت روی سینه ش..
--تکون نخور جناب سرگرد..

روی پا نشست ..یقه ی اریا رو گرفت تو دستش ..
با همون پوزخند گفت :چه ورود غیرمنتظره ای..
نیم نگاهی به من انداخت و گفت :اومدی دنبال بهار؟..

اریا که تمام مدت با اخم زل زده بود به شاهد داد زد :خفه شو مرتیکه..اسمشو به زبونت نیار..بهتره اینو بدونی که اگر بلایی سر زنم بیاری زنده ت نمیذارم..

شاهد قهقهه زد و از جاش بلند شد..به طرفم اومد..کنارم نشست..خودمو کشیدم عقب..ولی اون بازومو گرفت و منو کشید سمت خودش..
تو بغلش بودم..تقلا می کردم ولی راهی برای رهایی از دستاش نداشتم..

رو به اریا با لحن خاصی گفت :بلا؟!..هه..خب بستگی داره ..اینکه از نظر تو این کاری که من با بهار کردم اسمش بلاست یا..
ادامه نداد و به جاش لبخندش پررنگ تر شد..
با تعجب نگاش کردم..این چی داره میگه؟!..

اریا با صدای بلند داد زد :ببند اون دهن کثیفتو اشغال..
شاهد منو بیشتر به خودش فشرد..خواستم دستمو ازاد کنم تا محکم بزنم تو صورتش ولی نتونستم..چون دستامو هم گرفته بود..

شاهد رو به اریا گفت :چرا جناب سرگرد؟..چرا دهنمو ببندم؟..بذار بگم..بذار بگم من با خانم کوچولت چکار کردم..اونی که تو اسمشو گذاشتی بلا برای من یه لذت ِ خاص بود..می فهمــی؟..خـــاص..
بودن ِ من با بهار انقدر برام لذتبخش بود که حتی توی باورت نمی گنجه..بهار دیگه ماله منه..چون بالاخره تونستم تو اغوشم بگیرمش و بهش نزدیک بشم..انقدر نزدیک که گرمای تنش رو حس کنم..

اریا که صورتش خیس از عرق شده بود با نفرت به شاهد نگاه کرد وفریاد زد :ساکت شو بیشعور..ببند دهنتو..به خداوندی خدا خودم می کشمت..تیکه تیکه ت می کنم شاهد..زنده ت نمی ذارم..

شاهد ولم کرد..از جاش بلند شد..کف اتاق ایستاد و با صدای بلند گفت :جوش نزن جناب سرگرد ..بهار از اول هم مال من بود..بابتش پول دادم..خریدمش..الان هم به هیچ وجه پشیمون نیستم ..چون بالاخره به دستش اوردم..همه چیزشو..بودن با اون برای من لذتی عظیم و فراموش نشدنی رو در بر داشت..
بلند تر داد زد :دیر رسیدی جناب سرگرد..دیر رسیدی..مرغ از قفس پرید..

قهقهه ش رو از سر داد..نفرت انگیز بود..

دهانم از حرفایی که تحویل اریا داده بود همونطور باز مونده بود..نگاه پر از التماسم رو به اریا دوختم تا بفهمه حرفای شاهد حقیقت نداره..
ولی با دیدن نگاه مستقیم و تیز اون به خودم رعشه ای عظیم تمام وجودمو فرا گرفت..
نگاهش پر از شک بود..تیز و برّنده چون خنجری که می خواست نه تنها قلبم..بلکه همه ی وجودمو تیکه تیکه کنه..
بغض سنگینی به گلوم چنگ مینداخت..
یعنی حرفای شاهد رو باور کرد؟!..ولی این نامرد داشت دروغ می گفت..چرا شاهد چنین معامله ای رو با زندگی و سرنوشت من کرد؟..چرا می خواست دید اریا رو نسبت به من عوض کنه؟..

دهانمو باز کردم تا بگم داره دروغ میگه ولی به جاش بغضم شکست..کلمات رو فراوش کرده بودم..ذهنم باهام یاری نمی کرد..همه ی حرفام درونم گفته می شد ولی به روی لبام سنگینی می کرد..
این بغضم بود که شکست قلبم رو به رخ می کشید و نشون می داد که زندگیم داره نابود میشه..
اون هم توسط مردی که تا سرحد مرگ ازش متنفر بودم..
اون داشت اریا رو ازم می گرفت..اخه چرا؟!..به چه قیمتی؟!..
*******
اریا و نوید رو به صندلی بسته بودند ..من هم سرمو گذاشته بودم روی پاهام وگریه می کردم..
بدتر از همه اینکه شاهد روی دهانم چسب زده بود..می دونستم با این کارش می خواد جلوی دهانم رو بگیره که چیزی نگم..
چند بار تقلا کردم تا توجه اریا رو جلب کنم..ولی اون هم نگام نمی کرد..تمام مدت اخماش تو هم بود..

شاهد حرفای خوبی بهش نزده بود..تازه اگر باور می کرد که ما کاری نکردیم بازم با شنیدن اون حرفا ذهنش درگیر می شد..
نمی دونم چرا..ولی بهش حق می دادم توی این شرایط عصبانی باشه..
ولی نباید ازم گله بکنه..نباید به من خورده بگیره..من که کاری نکردم..
خدایا یعنی همه ی حرفای شاهد رو باور کرده؟..
بی شک الان پیش خودش فکر می کنه من ناپاکم و بهش خیانت کردم..

اون موقع که خودش با چشمای خودش دیده بود من کاری نکردم کمی شک کرد و بعد هم پی برد که بی گناهم..
الان چطور بهش ثابت کنم؟..الان که دهانم بسته ست و نگاهم بیانگر خیلی حرف ها..ولی نگاهم نمی کرد تا ازتو چشمام بخونه..
امیدوار بودم شک انقدر تو دلش جا باز نکنه که منطق و احساسش هم نادیده گرفته بشه..

سرمو بلند کردم..نوید نگام کرد..من هم نگاهش کردم..سرشو تکون داد و روشو برگردوند..
از فکر هایی که اون و اریا در موردم می کردن شرمم می شد..ولی باز به خودم می گفتم من که کاری نکردم..پس چرا شرمسار باشم؟..
باید چکار می کردم؟!..اصلا چکار می تونستم بکنم؟!..
*******
نمی دونستم قصد شاهد چیه..کم کم داشت سپیده می زد..
در اتاق باز شد..یه مردی اومد تو و بازومو گرفت و بلندم کرد..همزمان اریا هم سرشو بلند کرد و نگام کرد..نگاهش دلخور بود..گرفته و پر از غم..ولی پشت این غم خشم هم دیده می شد..همین که دید دارم نگاهش می کنم سرشو برگردوند..قلبم گرفت..
مرد منو از اتاق برد بیرون..شاهد توی سالن بود..همون مرد چسب روی دهانم رو با یه حرکت برداشت..پوستم سوخت..اخمامو کشیدم تو هم..

شاهد به طرفم اومد..با نفرت نگاش کردم و گفتم :تو رو خدا این بازی مسخره رو تمومش کن..داری زندگیمو نابود می کنی..چرا میخوای دید ِ اریا رو نسبت به من عوض کنی؟..این وسط می خوای به چی برسی نامرده عوضی؟..
کمی سکوت کرد و گفت :به تو..می خوام خیلی راحت طلاقت بده..نیاز به زمینه سازی داشت که خودم اماده ش کردم..کم کم این خوره ای که به جونش افتاده پیشروی می کنه و تمام وجودشو می گیره..اونوقته که..
بشکن زد و سوت کشید ..
--خلاص میشیم..خودش با دست خودش زیر برگه ی طلاق رو امضا می کنه..

به هق هق افتاده بودم..عوضی با نقشه اومده بود جلو..
--خیلی پستی..خیلی..من اریا رو دوست دارم..
--خب داشته باش..مهم نیست..
-من عاشقشم..نمی تونم ازش بگذرم..
--لازم نیست تو بگذری..اون خودش می کشه کنار..
-ولی باعثش تو هستی..تو داری این وسط موش می دونی..
--اون شاید شوهرت باشه و بهت هم علاقه داشته باشه..ولی این وسط من فقط خودمو می بینم و تورو که متعلق به منی..
جیغ کشیدم :من متعلق به تو نیستم عوضی..من مال ِ اریام..اینو توی اون گوشای کرت فرو کن..
محکم زد تو صورتمو داد زد :ببند دهنتو دختره ی گستاخ..

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 39